ضرورت بعثت پیامبران
. حكمت الهى (هدايت عامه)
مبانى اين دليل عبارتند از:
الف) جهان بيهوده آفريده نشده است. خداوند حكيم هيچ پديده اى را عبث و بيهوده نيافريده است و جهان آفرينش هدف دارد: (وما خَلَقنَا السَّماءَ والاَرضَ وما بَينَهُما بـطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَروا فَوَيلٌ لِلَّذينَ كَفَروا …);[1] و آسمان و زمين و آن چه را در ميان آنهاست، بيهوده نيافريديم. اين پندار كسانى است كه كفر ورزيدند … .[2]
ب) موجودات جهان آفرينش با هدايت تكوينى به سوى كمال نوعى خود در حركتند: (قالَ رَبُّنَا الَّذى اَعطى كُلَّ شَىء خَلقَهُ ثُمَّ هَدى [3] گفت: پروردگار ما آن [خدايى] است كه به هر چيزى آفرينش آن را داد و سپس راه نمود اصل هدايت عامه را در همه موجودات مى توان سراغ گرفت.
ج) موجودات جهان آفرينش دو گروهند: يكى موجوداتى كه براى رسيدن به كمال از خود اراده و اختيار ندارند; مانند: جمادات، گياهان و حيوانات. ديگرى موجوداتى كه تكامل آنها اختيارى است. انسان از اين گروه موجودات است. انسان مى تواند در بُعد مادى و معنوى كمال يابد، ولى كمال حقيقى او در بُعد معنوى است نه مادى.
د) موجوداتى كه فاقد اراده اند، خداوند، اصول و قوانين تكامل را به صورت طبيعى و غريزى در نهاد آنها قرار داده است. ولى موجودات داراى اراده مانند انسان، تمامى اصول و قوانين تكامل را در نهاد او قرار نداده است، بلكه لازم است اين اصول را از خارج دريافت كند. پس انسان نيازمند يك سلسله برنامه هايى است تا با به كارگيرى آنها بتواند به رشد و كمال برسد.انسان هم بايد راه و روش رسيدن به كمال را بيابد و هم كمال غايى را تشخيص دهد.
هـ ) عقل آدمى به تنهايى قدرت تشخيص كمال نهايى و راه و روش هاى رسيدن به آن را ندارد. گواه اين سخن اختلاف نظر متفكران بشرى در حل اين دو معماى اساسى است.
ارسطو كه هدف حيات بشرى را سعادت مى داند، معيار بايدها و نبايدها و راه درست را رعايت اعتدال و حدّ وسط مى داند.
طرف داران مكتب لذت گرايى، منشأ بايدها و ارزش ها را لذت جويى مى دانند و معتقدند كه لذت براى انسان خيراست.
طرف داران مكتب نفع يا سودانگارى، منشأ ارزش ها را تأمين بهترين و بزرگ ترين خوش بختى ها براى بيش ترين افراد مى دانند.
گروهى از متفكران، منشأ بايدها را وجدان مى دانند.
جمعى از جامعه شناسان معتقدند كه مبناى بايدها را جامعه تعيين مى كند. اميل دوركيم ـ از بنيان گذران اين نظريه ـ مى گويد: بايدهاى اخلاقى به وسيله اجتماع بر انسان تحميل مى شود.
پس آدمى با تكيه بر عقل و دانش بشرى نمى تواند راه كمال و هدف نهايى خودش را دريابد، زيرا ماهيت بشر هنوز شناخته نشده و عقل بشرى محدود و خطاپذير است. خداوند مى فرمايد: (… وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا );[4] … و شما را از دانش جز اندكى نداده اند.
از اين مقدمات نتيجه مى گيريم كه خداوند بايد با فرستادن پيامبران، هدف آفرينش انسان و راه و شيوه رشد و كمال را به انسان ها نشان دهد.
قرآن كريم در اين باره آيه هاى فراوانى دارد; براى نمونه مى فرمايد: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ لِئَلاَّ يَكونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُلِ وكانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيما );[5] پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا پس از آمدن پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا نماند و خداوند توانا و حكيم است.[6]
اگر عقل آدمى در تشخيص علوم و معارف نظرى و عملى توانمند بود، مردم با نيامدن پيامبران هم حجتى بر خدا نداشتند، در حالى كه اگر خداوند پيامبران را نمى فرستاد، مردم در روز قيامت بر خدا حجت داشتند.